جدول جو
جدول جو

معنی زه بند - جستجوی لغت در جدول جو

زه بند
(زِهْ بَ)
نوعی از گردن بند باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). زیوری است مر گلوی زنان را. (آنندراج) :اللط و اللطه، زه بند، ای مروارید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
زه بند
نوعی گردن بند
تصویری از زه بند
تصویر زه بند
فرهنگ لغت هوشیار
زه بند
((زِ بَ))
نوعی گردن بند
تصویری از زه بند
تصویر زه بند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بره بند
تصویر بره بند
کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند، کنایه از کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد، ماهر، زبردست، برای مثال چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر بره بند سخن (ظهوری - لغتنامه - بره بند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرخند
تصویر زهرخند
خنده از روی خشم و غضب، برای مثال بخندید و گفت اندر آن زهرخند / که افسوس بر کار چرخ بلند (نظامی۵ - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خازه بند
تصویر خازه بند
کسی که خازه به دیوار می مالد، گل کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
دوختن ته جزوه های کتاب یا دفتر، جزوه بندی و ته دوزی کتاب، خوردن اندکی غذا پیش از نوشیدن شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زه زدن
تصویر زه زدن
از پا درآمدن به سبب ناتوانی و خستگی، زیر بار ماندن
از زیر بار در رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شده بند
تصویر شده بند
خبرنگار، وقایع نگار، تاریخ نویس، شده نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه بند
تصویر راه بند
راهدار و باج گیر، دزد راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزه مند
تصویر بزه مند
بزه کار، گناهکار، خطاکار
فرهنگ فارسی عمید
(رَ زَ بَ)
دهی از دهستان طارم بالای بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 342 تن. آب آنجا از رود خانه چال. محصول عمده آن غلات و پنبه و فندق و صنایع دستی زنان گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
کسی که خازه بدیوار مالد
لغت نامه دهخدا
صحاف که ته بندی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته بندی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شده بند
تصویر شده بند
وقایع نویس وقایع نگار
فرهنگ لغت هوشیار
باروری شهر حصار شهر دیوار دور شهر، زندان، زندانی محبوس، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته بندی
تصویر ته بندی
دوختن ته جزوه های کتاب و دفتر، و خوردن اندک کمی غذا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه بعد
تصویر سه بعد
سه دورا ابعاد ثلاثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بند
تصویر دو بند
دوتایی (حاشیه) حاشیه جفت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آبرا بندکند، آنکه آب در ظرفی ریزد، آنکه ماست و پنیر و سر شیر و خامه سازد، آنکه درزهای ظروف فلزی را با موم مذاب یا قلعی سد کند، آنکه یخ گیرد، دستگاهی مجهز بدرهای متحرک که برای حرکت کشتیها بین دو نقطه رودخانه که هم ارتفاع نیستند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر خند
تصویر زهر خند
خنده ای که از روی خشم کنند نیشخند، خنده قهر آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه زدن
تصویر زه زدن
از میدان در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهن بند
تصویر دهن بند
کسی که دهان خود یا دیگری را ببندد
فرهنگ لغت هوشیار
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که گوسفند و قوچ جنگی را در آخور بندد و او را پروار کند، زبردست ماهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه مند
تصویر بزه مند
ملامت پذیر، گنهکار، مجرم، اثیم، خطاکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
((بَ))
سّد، کسی که ماست و پنیر و مانند آن را درست می کند، کسی که ترک ظروف شکسته را می گرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیربند
تصویر زیربند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
سد
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشی از زمین های جلگه ای در التپه ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در شمال غرب بهشهر در چهارقلعه ی عبدالملکی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیره و زبانه ای که سبب بستن و استحکام هرچیز گردد، بستن مؤکد، متوالی و پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی
سربند مزین به سکه که بر پیشانی دختران و یا نوعروسان بسته
فرهنگ گویش مازندرانی